یک خاطره از اسارت

وقتی که یک اسیر را از اتاق بازجویی بیرون می‌آوردند، از دیدن سر و وضع او، دل سنگ هم برایش می ‌سوخت، گاهی دهان و صورت و پا و چند جای تنش مجروح و خونین بود.

به گزارش مشرق، آزاده محمدجواد سالاریان از اسرای «کمپ۱۰ رمادی» است. وی در یکی از خاطرات خود روایت  می‌کند: «تا ظرفیت اردوگاه ما کامل بشود، هر از گاهی اسرای جدیدی می‌آوردند. من باید از اولین لحظه ورود آنها تا زمان استقرارشان پا به پای سروان نامفید و عبدالقادر می‌رفتم.

چون خیلی از اسیران را مستقیم از منطقه به اردوگاه می‌آوردند، یک بار مأموران ویژه­ای از استخبارات عراق آمدند و شیوه‌های مختلف شکنجه و حرف کشیدن را به سروان نامفید و نیروهای ویژه­اش آموزش دادند. مثلاً یک برنامه به برنامه‌های قبلی اضافه شده بود، این بود که وقتی اسرا را از کوچه­‌های مرگ عبور می‌دادند آنها را وا می‌داشتند که دور تا دور محوطه بدوند تا مأموران عراقی هم با ضربات کابل و شلاق همراهی­شان کنند.

یا برای وارد کردن شوک الکتریکی، علاوه بر اینکه گیره­‌های مخصوص به گوش‌­ها می ‌زدند، گاهی آنها را به بیضه­‌ها وصل می ­کردند که کمترین اثرش، ادرار غیر ارادی، به صورت قطره­‌ای بود که اسیر تا مدتی به آن مبتلا می‌شد.

مأموران ویژه سروان نامفید، کار جدید دیگری هم از استادان خود یاد گرفته بودند؛ وقتی که یک اسیر را از اتاق بازجویی بیرون می‌آوردند، از دیدن سر و وضع او، دل سنگ هم برایش می ‌سوخت، گاهی دهان و صورت و پا و چند جای تنش مجروح و خونین بود.

آن هم با لباس‌هایی پاره پاره در همین حال یکی از ماموران ویژه سیگاری آتش می‌زد و می‌­گذاشت لب دهان او! این کار برای اسرا سوال می‌­شد. می‌پرسیدند: «سیگار برای چی؟»

جالب این جا بود که اسیر با آن سر و وضعش به فکر ایثار می‌افتاد و سیگار را خاموش می‌کرد وقتی به آسایشگاه می‌رسید، آن را می‌داد به یکی از بچه­‌های سیگاری.

منبع: ایسنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • BG ۱۶:۴۷ - ۱۳۹۹/۰۵/۲۷
    3 0
    وقتی الان مدیران رو می بینم آتش میگیرم... اون زمان چه کردند بعضی ها تا اینا زمین و دریا و آسمان رو پر از فساد کنند ...
  • IR ۱۹:۳۸ - ۱۳۹۹/۰۵/۲۷
    4 0
    اللهم فک کل اسیر بحق محمد وال محمد

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس